خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها