سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها