شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند