میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده