عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده