صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز