بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد