میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی