ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت