عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست