سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست