سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست