ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست