مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست