ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را