بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...