ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...