کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟