غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست