بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را