شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را