سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست