پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد