سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟