پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن