ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
اگرچه غايبى، امّا حضورِ تو پيداست
چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست