شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم