برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو