جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
دنیا شنید آه نیستانی تو را
بر نیزه دید آینهگردانی تو را
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم
تا محضر زلالترین کوثر آمدم
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست
ای لهجهات ز نغمۀ باران فصیحتر
لبخندت از تبسم گلها ملیحتر