اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر میآید
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
دنیای با حضور تو دنیای دیگریست
روز طلوع سبز تو فردای دیگریست