ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟