تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را