سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم