انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود