ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم