مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
دلا تا باغ سنگی، در تو فروردین نخواهد شد
به روز مرگ شعرت سورۀ یاسین نخواهد شد
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام