رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است