ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده