ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد