میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد