پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را