اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را