ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست