شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟