میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد