ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته