یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت