رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی