مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست