رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد